جمعه، مهر ۲۳، ۱۳۸۹

چراغ خاموش

اصلا روز خوبی نداشتم، در واقع اصلا جمعه ی خوبی نبود. اصلا مگه جمعه میتونه خوب هم باشه؟
یادم نیست دقیقا چه سالی بود اما فکر کنم ترم ۹ یا ۱۰ بودم. پاییز بود. یه خونه دانشجویی بزرگ و یه آدم تنها، یدونه رادیو ترانزیستوری و یدونه موبایل که بزرگترین سرگرمیم بود.
نمیدونم بخاطر چی یا کی بود، اما یه مدت زیادی بود که دپرشن‌ام حسابی عود کرده بود.
یه آهنگ توی 3650 ام داشت هی ریپیت میشد..
با یه ماژیک همه تکست آهنگ رو روی دیوار اتاقم نوشتم..

الان هم خیلی دلم میخواد اون کار رو دوباره تکرار کنم.

۱۲ نظر:

یازده دقیقه گفت...

همه رفته بودن.. یک خوابگاه بزرگ و من ِ تنها..استئولوژی افتاده بودم.. قرار شده بوداستاد دوباره ازم امتحان بگیره..من بودم و یه کتاب قطور و حوصله ای برای نخواندن و یه آهنگ که مدام ریپیت می شد..
همه داریم ازین روزا انگار.......

نگار گفت...

من هم این آهنگو زیاد گوش می دادم...یک آهنگ دیگه هم بود از Scorpions به اسم Still Loving You که اونو واقعا خفه کرده بودم. یه مدت شبا خواب می دیدم رفتم دارم اجرای زنده ی این آهنگو تو کنسرت می بینم... (مگر اینکه به خواب ببینم)...

mona گفت...

in lahazehao heso hame tajrobesho dariiim

Morteza گفت...

من گوشش نكردم ...

من گفت...

چطوري كم پيدا؟

اين اهنگو قبلا" از آپلود هاي خودت شنيدم..اهنگ قشنگيه.

شهریار گفت...

یادش بخیر... تو و اون گوشکوب آبی بی خاصیتت! یادته؟ یعنی یه زمانی این وقتا هم وجود داشته؟ چرا زمان انقدر زود میگذره؟ آخ آخ، بدجوری منو بردی سال 84...

دانای کل گفت...

من یکشنبه ی خوبی نداشتم

الناز گفت...

سلام خوبی؟اولین بار بود که وبلاگت سرزدم و لذت بردم از نوشته هات...از نوشتنی که ساده و بی ریا هست و مثل خود زندگیه...مثل داستان و رمان که آدمو فرو میبره تو ژرفای نوشته و زندگی و میتونی ترسیم کنی تمام جاهایی رو که توضیح میدی تو نوشته هات...امیدوارم موفق باشی...جمعه ها همیشه دلگیرن مگر در موارد استثنایی...یعنی زمانی که با کسی باشی که دوسش داری و درکت میکنه برای تمومه لحظه های دلتنگیت...

آژو گفت...

منم چهارشنبه ی خیلی بدی داشتم.
بیا دیگه چرا نیستی؟

roodi گفت...

اینم یه راه واسه جلوگیری از دیوونگی

Unknown گفت...

دلم لک زده واسه " برگ گل " نویسی هات.

عسل بانو گفت...

سلماااااااااااان! بابا چرا اینقدر اینجا چیز میزای دپرس کننده مینویسی؟ گفتم بیام وبلاگتو بخونم کمی انرژی بگیرم و خستگی ام دربره ها. تو هم با این پست های غم انگیزت :(