چهارشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۹

هجوم هوای تو

من اتاق خیلی مزخرفی دارم. اینجا را نمی‌گویم، منظورم اتاق واقعی‌ام است.
تابستان‌ها چند درجه از بیرون گرم‌تر است و زمستان‌ها به مراتب سرد تر.
دوست ندارم موقع خواب زیاد لباس بپوشم، یعنی اصلا چیزی جز شُرت نمی‌پوشم. هوا هم که سرد شد با شلوارک می‌خوابم.

شب، وقتی که می‌خواهم به داخل تخت بِخزم، دوست دارم سرمای تُشک پوستم را قلقلک بدهد و وقتی که دستم را تا آرنج زیر بالش می‌برم خنکی‌اش را حس کنم.
دوست دارم توی خواب انگشت‌های پاهایم بیرون از پتو جا بمانند و هر موقع که یخ شدند دوباره بیارمشان آن زیر.

دیشب خسته بودم، خیلی.
نسبت به روتین همیشگی زودتر چراغ‌ها را خاموش کردم و فوری خوابم برد.
نمی‌دانم چه ساعتی بود، هوا هنوز روشن نشده بود.
وقتی انگشت‌های یخ کرده پاهایم را آوردم زیر پتو، یکهو دلم خواست که تو پیشم بودی.. دلم خواست پتو را کنار زده باشی و آرام آمده باشی کنارم.. و من از هجوم هوای خنک، خودم را توی بغلت جمع کنم، یک نفس عمیق بکشم و بخوابم..

پ.ن: با اینکه هنوز زمستان نیامده اما این آهنگ می‌چسبد.

۱۰ نظر:

Unknown گفت...

منم عاشق خزیدن توی تخت خواب سردم و خصوصن همون دست زیر بالش بردن
با وجود گرمایی بودنِ بیش از حدم، عادت دارم همیشه یه چیزی روم باشه، چند سال پیش دو تا ملافه رو به هم دوختم(یعنی دادم مامان دوخت) و یه کیسه ازش ساختم، هر شب می‌رم توی این کیسه و بی‌خیال از هر گونه آزار پشه یا چشم و چال دیگران، حتی شورتی که تو می‌پوشی رو هم من در میارم... :دی

Unknown گفت...

آخ جون برگ گل نویسی های شیرین ِ سلمان !

منم عینهو تو ! عاشق سرمام و از گرما فراری ام. مرسی واسه آهنگ. من تو کف پستی هستم که حذف کردی !

ati.kalani گفت...

منم دوست دارم اين برگ گل نويسي هاتو
و
منم مثل يلدا تو كف پستي هستم كه حذف كردي
وقتي خوندمش احساس كردم از اون دسته آدم هايي هستي كه دلشون(قلبشون) هرز و هر روز دلشون يه آدم و يه چيز جديد ميخواد و...
هرچند كه شايدم واقعا اينجوري هستي كسي چه ميدونه!!!!!
*(نميدونم ديكته ي درست هرز اينه يا نه)

پریزاد گفت...

پس که این طور ... شباهتهایی داریم با هم سلمان خان ;)

پریزاد گفت...

راستی این موسیقی بی کلامتون فوق العاده بود .... کلا گاهی سکوت کاری با آدم می کنه که صد تا ترانه هم نمی تونه بکنه :)

یکـ عدد دختر گفت...

سرما همیشه دوست داشتنیه

آرشید گفت...

از وبلاگ گوریل اومدم اینجا. سلام.

من گفت...

پاراگراف دومش رو دوست داشتم..حس مشتركيه

شهریار گفت...

پیرمرد این چه عینکیه؟

تو یادته من تو سرمای سگ سوز اونجایی که خودت میدونی چجوری می خوابیدم؟ یادته رختخواب مخصوص داشتم؟ یادته سردترین جای خونه می خوابیدم؟ همتون میرفتین بخاری رو تا صبح بغل میکردین!

tina گفت...

دیر رسیدم پست حذف شده رو ندیدم...حیف شد...
این حست قشنگ بود...