شنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۶

زمستان

سلام به زمستون
بالاخره پاییز رفت و یه زمستون دیگه از راه رسید. نمیدونم چرا، اما زمستون رو دوست دارم. شاید چون بعدش نوبت بهاره
الان دقیقا ۳ ماه میشه که دارم اینجا مینویسم و از اینکه توی این چند وقت با شما آشنا شدم خیلی خوشحالم.
امروز که یه نگاهی به تقویم انداختم برق از چشمام پرید. از ۲۵ ام این ماه امتحان ها شروع میشن.
۲۵ ام راه آهن... ۲۶ ام سازه های بنایی + روسازی... ۱ بهمن پی و ۵ بهمن هم اصول تصفیه آب و فاضلاب
تازه، ۴ روز دیگه هم میان ترم روسازی دارم!
خلاصه اینکه یواش یواش باید جمع و جور کنم خودمو
امروز روز زیاد جالبی نداشتم. یه حالی بود. خوش نیومد ازش.
صبح یه ذره درس خوندم. (جون عمه ام...). ظهر هم یه فیلم مسخره به اسم saint دیدم که اصلا خوشم نیومد. نصیری خیلی ازش تعریف کرد اما اصلا خوب نبود. خیلی چاخان بود.
بعد از ظهر هم قرار بود تا فیلم فریاد مورچه ها رو به شهریار بدم اما یادم نبود که پیشم نیستش. بیچاره خیلی ضدحال خورد. ۲ هفته س که بهش قول دادم (واقعا میبخشی پسر. من که ۱۰۰ بار گفتم زودتر بهم بگو داری میای بگیریش نه اینکه ۱ دقیقه قبل از اینکه بیای خبرم کنی. تقصیر خودته)
ساعت ۵ قرار بود با یکی از دوستام برم بیرون که برنامه منتفی شد. بعدش هم شیوا کلید کرد که باید منو ببری بیرون. خیلی دلم میخواست که با تنهایی برم و یه خورده قدم بزنم و واسه خودم موزیک گوش کنم اما نشد دیگه. آخر دست هم سر از star burger در آوردیم. جای شما خالی.
اومدم خونه و پای tv ولو شدم. حوصله ام واقعا سر رفته...
دیگه حرفی واسه گفتن ندارم. این هم از زندگی روتین من. خیلی مسخره س.
عاطفه هم توی بلاگش نوشته بود که دلش میخواد حرف بزنه... بیا دختر، اینو گوش کن... Lindsay Lohan هم Speak میکنه! خیلی دوسش دارم این دختره رو... (منظورم Lindsay بود)
رفع زحمت کنم دیگه. شب همگی خوش

باید گاهی سکوت کنیم، شاید خدا هم حرفی برای گفتن داشته باشد. (زرتشت)

هیچ نظری موجود نیست: